قوله تعالى: «و لقدْ همتْ به و هم بها» بدان که اقوال علما درین آیت مختلف است، قومى گفتند یوسف (ع) بآن زن همت کرد چنان که آن زن بوى همت کرد حتى حل الهمیان و جلس منها مجلس الرجل من المرأة، قومى گفتند همت آن زن دیگر بود و همت یوسف دیگر، زن همت فاحشه داشت و در دل کرد که کام خود از وى بر دارد و یوسف همت فرار داشت با مخاصمه، یعنى در دل کرد که از وى بگریزد یا با وى برآویزد و فرمان وى نبرد. قومى گفتند معنى همت آرزوى بود که در دل آید بطبع بشرى بى اختیار و بى کسب بنده و بنده باین مأخوذ نباشد که این در تحت تکلیف نیاید، پس این همت نه از یوسف زلت بود نه از آن زن، بلى زلت زن بدان بود که عقد و نیت بدان پیوست و عزم کرد بر تحقیق آن همت و خطرت و این عزم کسب بود لا جرم بدان مأخوذ بود. قال ابن المبارک قلت لسفیان: ا یوخذ العبد بالهمة؟ قال اذا کان عزما أخذ بها. و فى الخبر: من هم بسیئة و لم یعملها لم تکتب علیه.


این از آن خطرتهاست که بى کسب و بى اختیار در دل آدمى آید و وى را در آن ملامت نیاید، همچون گرسنه‏اى که طعام بیند در طبعوى تحرکى و آرزویى پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشرى و جبلت اصلى بر آن آفریده‏اند. حسن بصرى رحمة الله علیه از اینجا گفت: اما هم یوسف فما طبع علیه الرجال من شهوة النساء من غیر عزم على الفاحشة.


و قال الجنید: تحرک طبع البشریة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فى تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فى مقاربة المعصیة مذموم و ذکر الله سبحانه عن یوسف همة على طریق المحمدة لا على طریق المذمة. جنید گفت: ذکر همت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمت، یعنى که پسندیده و نیکو بنده‏اى باشد که طبع بشرى بى کسب وى فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وى است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد، آن گه گفت: «لوْ لا أنْ رأى‏ برْهان ربه» اگر نه برهان و حجت الله تعالى بودى از یوسف قصد و عزم بودى، چنانک از زلیخا.


قومى گفته‏اند و لقد همت به اینجا سخن تمام شد. بر سبیل ابتدا: گویى «و هم بها لوْ لا أنْ رأى‏ برْهان ربه». و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره لولا ان راى برهان ربه لهم بها و لکنه راى البرهان فلم یهم، و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روى معنى نیکوست و پسندیده، از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک‏تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظن نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلات صغایر اگر چه بحکم بشریت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتى که بحرمت عصمت نزدیک‏تر باشد ادا کردن.


و در خبرست که مردى گفت: یا رسول الله ان امرأتى لا تدع عنها ید لامس احتمال کند که لمس اینجا کنایتست از جماع چنانک در آن آیت گفت «أوْ لامسْتم النساء» بقول بعضى فقهاء، و محتمل بود که لمس بمعنى طلب است چنانک در این آیت گفت: «و أنا لمسْنا السماء» اى طلبنا السماء. و معنى الحدیث ان امرأتى لا ترد ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییع ماله، بیشترین علماء بر آنند که این تأویل درست‏تر است و نیکوتر و پسندیده، از بهر آنک در حق صحابه رسول ظن نیکو بردن و نفى عار و تهمت ازیشان کردن فریضه است، چون در حق صحابه چنین است در حق انبیاء اولى‏تر و سزاتر که ظن نیکو برند و بعصمت و پاکى ایشان گواهى دهند بعد ما که رب العزه جل جلاله ایشان را از میان خلق برگزیده و صفوت خود گردانیده و رقم اصطفائیت بر ایشان کشیده که «إن الله اصْطفى‏ آدم و نوحا و آل إبْراهیم و آل عمْران على الْعالمین».


قوله «لوْ لا أنْ رأى‏ برْهان ربه» ابن عباس گفت: برهان حق آن بود که برنگرست ملکى بر صورت یعقوب دید که انگشت بر وى مى‏گزید و میگفت: یا یوسف یا یوسف! و گفته‏اند جبرئیل را دید که مى‏گفت: انت مکتوب فى الانبیاء و تعمل عمل السفهاء و یوسف جبرئیل را بشناخت از آنک وى را در چاه دیده بود، و گویند جبرئیل پر خویش بر پشت یوسف زد تا همه شهوت از وى برفت، و گفته‏اند بر دیوار خانه نبشته دید که: «لا تقْربوا الزنى‏ إنه کان فاحشة و ساء سبیلا».


سدى گفت: از هوا ندا شنید که یا یوسف تواقعها فتکون مثل الطیر وقع ریشه فذهب یطیر و لا ریش له اى یوسف فعل سفها مى‏کنى! تا چون مرغى شوى بال کنده که هرگز پرواز نتواند کرد، بمجرد این ندا از مقام برنخاست تا برهان حق بدید، آن گه برخاست و آهنگ بیرون کرد. اینست که رب العالمین گفت: «کذلک لنصْرف» اى کذلک اریناه البرهان «لنصْرف عنْه السوء و الْفحْشاء» فالسوء خیانة صاحبه و الفحشاء رکوب الفاحشة، «إنه منْ عبادنا الْمخْلصین» قراءت مدنى و کوفى بفتح لام است، یعنى المصطفین المختارین الذین اصطفاهم الله لدینه و اخلصهم لعبادته، من قوله «إنا أخْلصْناهمْ بخالصة». باقى بکسر لام خوانند یعنى الذین اخلصوا التوحید و العبادة لله، من قوله «و أخْلصوا دینهمْ لله» یوسف چون برهان حق بدید برخاست و آهنگ در کرد تا بگریزد، زلیخا از پى او برفت تا بوى در آویزد، اینست که الله تعالى گفت: «و اسْتبقا الْباب» اى تسابقا الى باب البیت، فحذف الى چون بدر خانه رسید تا بیرون شود زلیخا بوى در رسیده بود دستش بدامن قفا رسید بگرفت و فرو درید، «و قدتْ قمیصه منْ دبر» القد القطع طولا و القدد القطع و منه سمى القدید، «و ألْفیا سیدها لدى الْباب» اى وجدا زوجها واقفا عند الباب و کان معه ابن عمها فحضرها فى ذلک الوقت کید لما فاجات سیدها، «قالتْ ما جزاء منْ أراد بأهْلک سوءا» چون بر در رسیدند: یوسف گریزان و زلیخا از پس وى دوان، آن یکى برهان حق دیده و از بیم خداى تعالى مغلوب گشته! و این یکى را غلبات عشق بسودا آورده! زلیخا چون شوى خود را دید بشورید خواست تا تهمت خود بر یوسف افکند، کید ساخت آن ساعت و گفت: «ما جزاء منْ أراد بأهْلک سوءا» گناه خود بر یوسف افکند تا خود را متبرا گرداند، گفت: من در خانه خفته بودم که این غلام بسر من آمد تا دست بى ادبى بر من دراز کند و حرمت تو بخیانت تباه گرداند! من بیدار شدم، وى از من بگریخت، من خواستم که او را بگیرم تا ادب کنم، این آواز و شغب و دویدن من بر پى وى از آن بود.


گفته‏اند که اگر دوستى وى حقیقت بودى و عشق وى درست، چنین نکردى و خود را بیوسف برنگزیدى، لکن شهوتى بود غالب و اندیشه‏اى فاسد، زلیخا چون بر یوسف غمز کرد و گناه سوى وى نهاد بترسید از آنک یوسف را زیانى رسد، همى شوى خود را تلقین عقوبت کرد، گفت: جزاى وى آنست که او را بزندان کنند و بزنند.


قال «هی راودتْنی عنْ نفْسی» اى طالبتنى بالمواقعة، چون زلیخا آن سخن بگفت یوسف گفت بر من دروغ مى‏گوید که این فعل کرده اوست و شرمسارى من و دلتنگى تو ازوست. و یوسف بر آن نبود که کشف آن حال کند و فضیحت وى خواهد اگر نه بر وى دروغ نهادى و گناه بر وى بستى، عزیز چون ایشان را چنان دید بشک افتاد که از ایشان گناه کار کدامست، ابن عم زلیخا که با عزیز آن ساعت نشسته بود مردى حکیم بود گفت: «إنْ کان قمیصه قد منْ قبل»، و گفته‏اند نه که شاهد طفلى بود هفت روزه در گهواره، خواهر زاده زلیخا، نام‏ آن طفل: یملیخا، زبان بگشاد و گفت: یا عزیز راه دانستن این کار و بر رسیدن از سر این حال آنست که پیراهن یوسف را بنگرید تا کجا دریده است، اگر سوى پیش دریده است صدق قول زلیخاست و دروغ قول یوسف، زیرا که یوسف قصد کرده باشد و وى بامتناع دست در یوسف زده و اگر پیراهن یوسف از پس دریده است حجت یوسف راجح است و روى وى روشن و گفت وى راست.


روى عن النبى (ص) قال تکلم اربعة فى المهد: ابن ماشطة بنت فرعون و شاهد یوسف و صاحب جریح و عیسى بن مریم.


و گفته‏اند شاهد قطعى دانست که زلیخا را گناه است نه یوسف را اما نمى‏خواست صریح بگوید و بتعریض بگفت.


«فلما رأى‏ قمیصه» اى راى الشاهد قمیصه، و قیل راى الزوج. چون شوى زلیخا پیراهن یوسف دید از پس دریده و خیانت زن خویش بدانست و برائت یوسف، روى بزن خویش نهاد گفت: «إنه منْ کیْدکن» آن سخن که با من گفتى: «ما جزاء منْ أراد بأهْلک سوءا» از کید شما است که زنان‏اید، «إن کیْدکن عظیم» ساز بد شما و حیلت شما عظیم است، هم بصالح مى‏رسد هم بطالح، هم به بیگناه هم بگناه کار و کید شیطان ضعیف است لانه وسوسة و غیب و کید هن مواجهة و عین. یکى از بزرگان دین گفته: انا اخاف من النساء اکثر مما اخاف من الشیطان لان الله یقول «إن کیْد الشیْطان کان ضعیفا» و قال فى النساء ان کید کن عظیم. و قال النبی (ص): «ما ترکت بعدى فتنة اضر على الرجال من النساء».


آن گه روى با یوسف کرد گفت: «یوسف أعْرضْ عنْ هذا» این اعراض اسکات است چنانک آنجا گفت: «و أعْرضْ عن الْجاهلین» یعنى لا تشافههم و لا تجبهم، اى یوسف بگذار سخن گفتن درین باب و پنهان دار و با کس مگوى.


حسن بصرى رحمة الله علیه هر گه که این آیت خواندى گفتى: هکذا غیرة من لا ایمان له. قیل کان عنینا و کان قلیل الغیرة و الحمیة. عبد الله عباس گفت: آسان فرا گرفتن عزیز این کار را نه از بى غیرتى بود بلکه امانت یوسف را معتقد بود و بر دیانت وى اعتماد داشت، دانست که هیچ سبب که موجب عار باشد از جهت یوسف حادث گشته نیست، آن گه زن خویش را گفت: «اسْتغْفری لذنْبک» اى توبى الى الله وسیله ان یغفر لک، «إنک کنْت من الْخاطئین» المذنبین. و قیل هو من قول الشاهد لیوسف و لراعیل و عنى بقوله و اسْتغْفری لذنْبک یعنى سلى زوجک ان لا یعاقبک على ذنبک هذا. و در شواذ خوانده‏اند «یوسف أعْرضْ عنْ هذا» بر فعل ماضى زن را مى‏گوید یوسف ازین کار روى گردانید و آزاد و بى گناه گشت، تو گناه خویش را آمرزش خواه که گناه از تو بود «إنک کنْت من الْخاطئین». این همچنانست که مریم را گفت: «و کانتْ من الْقانتین» لانها کانت من قوم کان فیهم قانتون فیهم رجال و نساء و کانت راعیل من قوم خاطئین فیهم رجال و نساء. کما قال لامرأة لوط «إنها لمن الْغابرین» یعنى من قوم فیهم رجال و نساء و الرجال و النساء اذا اجتمعوا ذکروا. و فى الایة دلیل على انه لم یکن فى شرعهم على الزنا حد و ان کان محرما حیث عده ذنبا.


«و قال نسْوة» یقال نساء و نسوة و نسوان لا واحد لها من لفظها و المدینة ها هنا مدینة مصر، چون حدیث زلیخا در شهر مصر پراکنده شد، جماعتى زنان مصر زلیخا را ملامت کردند گفته‏اند دوازده زن بودند از اکابر مملکت و گفته‏اند پنج بودند: امرأة الساقى و امرأة الخباز و امرأة صاحب الدواب و امرأة صاحب السجن و امرأة الحاجب. این زنان گفتند: «امْرأت الْعزیز تراود فتاها» اى عبدها الکنعانى، «عنْ نفْسه قدْ شغفها حبا» اى احبها حتى دخل حبه شغاف قلبها و هو حجابه و غلافه. زن عزیز فتنه غلام عبرانى گشته و دوستى و مهر غلام بشغاف وى رسیده! گفته‏اند که شغاف پوست دلست و گفته‏اند که خون بسته است در میان دل و گفته‏اند دردى که در استخوان سینه پدید آید آن را شغاف خوانند، و حبا نصب على التمییز، «إنا لنراها فی ضلال مبین» من وقع فى امر اعیاه المخرج منه فهو ضال فیه. و در شواذ خوانده‏اند قد شعفها بالعین غیر المنقوطه، مشتق من شعاف الجبال اى روس الجبال معنى آنست که عشق در تن وى بهر راهى فرو رفت و ولایت تن همه فرو گرفت و کسى که بر چیزى عاشق بود گویند مشعوف است بر وى.


«فلما سمعتْ بمکْرهن» یعنى بسوء مقالهن، آن گه که زن عزیز مکر ایشان بشنید و بد گفت ایشان، سمى مقالهن مکرا لانه کان علیها و شیئا و تشنیعا و گفته‏اند که سخن ایشان مکر خواند از بهر آنک ایشان صفت جمال و حسن یوسف شنیده بودند این ملامت در گرفتند تا مگر زلیخا، یوسف را بایشان نماید و این ماننده مکرى بود که بر ساخته بودند. و گفته‏اند زلیخا سر خود با جماعتى زنان گفته بود و ازیشان در خواسته که پنهان دارند، ایشان آشکارا کردند، مکر ایشان این بود، «أرْسلتْ إلیْهن» تدعوهن الى مادبة اتخذتها، «و أعْتدتْ» افعلت من العتاد و کل ما اتخذته عدة لشى‏ء فهو عتاد و المعنى هیأت لهن مجلسا فیه ما یتکین علیه من الوساید و النمارق و فیه الطعام و الشراب، و یقال لجلسة الناعم اتکاء لان الاتکاء جلسة المطمئن و من هذا الباب کل ما جاء فى القرآن من کلمة متکئین. و روى عن النبى (ص) انه قال نهیت ان آکل متکئا، لما اختار الله له من التواضع.


قوله «و آتتْ کل واحدة منْهن سکینا» قال المبرد کانوا لا یأکلون فى ذلک الزمان الا بالسکاکین و الملاعق کفعل الاعاجم، قال و العرب تنهس نهسا لا تبتغی سکینا.


چون ملامت زنان مصر بزلیخا رسید، زلیخا گفت من ایشان را حاضر کنم و این دوست خود را بر ایشان جلوه کنم تا بدانند که ما در عشق معذوریم و باین دل دادن از طریق عیب و ملامت دوریم! دعوتى ساخت و چهل زن را اختیار کرد از زنان مصر و ایشان را بر خواند و بمهمان خانه فرو آورد و یوسف را پیش خود خواند و گفت: فرمان من بر و حاجت من روا کن. گفت هر چه نه معصیت فرمایى فرمان بردارم و امر ترا منقادم، یوسف را پیش خود بنشاند و گیسوى وى بتافت بمروارید و قباى سبز پوشانید و خزى سیاه بر سرش نهاد و پیراهن رویش از غالیه خطى کشید و طشت و ابریق بدست وى داد و مندیل شراب و او را گفت چون من اشارت کنم از پس پرده بیرون آى، آن گه زنان بنشستند و پیش هر یکى طبقى ترنج و کاردى بر آن نهاده، زمانى بر آمد و حدیث مى‏کردند و آن گه دست بکارد و ترنج بردند و زلیخا بر تخت نشسته و کنیزکان بر پاى ایستاده، روى بزنان کرد و گفت شما مرا عیب کردید و مستوجب ملامت و طعن دیدید در کار یوسف؟! ایشان گفتند بلى چنین است، زلیخا گفت: یا یوسف بدر آى، یوسف پرده بر گرفت و بیرون آمد، چون نظر زنان بر یوسف افتاد دهشت بر ایشان پیدا شد، از خود غافل شدند کارد بر دست نهادند و دستها را بجاى ترنج بریدند، اینست که رب العالمین گفت: «فلما رأیْنه أکْبرْنه و قطعْن أیْدیهن» و در شواذ خوانده‏اند متکا باسکان تا. و هو الطعام الذى یقطع بالسکین مثل الأترج و البطیخ و الموز. و قیل الزماورد و هو الرقاق الملفوف باللحم و غیره، یقال بتکت الشی‏ء و متکته اذا قطعته «و آتتْ کل واحدة منْهن سکینا» قال ابن زید فکن یقطعن الأترج و یأکله بالعسل، «و قالت اخْرجْ علیْهن» گفته‏اند آن بلاء دست بریدن از آن پدید آمد که علیهن گفت، اگر بجاى علیهن لهن گفتى آن بلا پدید نیامدى و هیچ فتنه نبودى. و قال ابن عباس: «فلما رأیْنه أکْبرْنه» اى حضن. و منه قول الشاعر:


تأتى النساء على اطهارهن و لا


تأتى النساء اذا اکبرن اکبارا

و الهاء فى قوله اکبرنه على هذا القول تعود الى المصدر، اى اکبرن اکبارا.


و قیل اکبرن له فحذف اللام. و قیل ان المرأة اذا اشتدت غلمتها حاضت، و منه قول الشاعر:


خف الله و استر ذا الجمال ببرقع


فان لحت حاضت فى الخدور العواتق‏

و قال مجاهد اکبرنه اى اعظمنه و اجللنه. و قیل الاکبار: التعجب، «و قطعْن أیْدیهن» خدشنها بالسکاکین حتى سالت دماوهن. قال وهب: بلغنى ان سبعا من الاربعین متن فى ذلک المجلس و جدا بیوسف، «و قلن حاشا لله» قرائت ابو عمرو بالف است و باقى بى الف خوانند و «حاش لله» یعنى معاذ الله ما هذا بشرا. و قیل حاش لله اى تنزها لله عن ان یجعل مثل هذا آدمیا.


قال الزجاج: حاشا مشتق من قولک انا فى حاشا فلان اى فى ناحیته، فاذا قلت حاشا لزید فمعناه قد تنحى زید من هذا و تباعد منه و هذه لفظة تستعمل فى التبعیدو النفى، و التحاشى هو التجنب و التوقى و یسمى فیه الله کما یسمى فى قولهم لله دره، لله انت، فیدخل فیه اسم الله عز و جل للتعظیم و تحقیق التبعید کما ادخلوا فى خلال التعجب و التبعید و التعظیم کلمة التسبیح و التهلیل، فقالوا سبحان الله ما احسن هذا، لا اله الا الله ما اعظم هذا. و یقال حاش الله و حاش الله بحذف اللام و اثباته، «ما هذا بشرا» اى مثل هذا الجمال لیس بمعهود فى البشر، انما هو ملک نزل من السماء کریم على ربه.


«قالتْ فذلکن الذی لمْتننی فیه» این ملامت همان مکرست که در اول آیت گفت، چون زنان را بدیدار یوسف دهشت افتاد، زلیخا گفت این آن غلام است که شما مرا بعشق وى ملامت کردید! ایشان همه بیکبار گفتند: لا لوم علیک، ترا بر عشق وى ملامت نیست و ملامت تو کردن جز ظلم نیست، آن گه زلیخا اعتراف آورد بفعل خود و آشکار کرد بر ایشان عشق خود، دانست که ایشان او را معذور دارند، گفت من تن او خود را خواستم، «فاسْتعْصم» وى از خداى نگه داشت خواست از من، و قیل معناه فامتنع و استعصى. پس زنان همه روى بوى نهادند گفتند: اطع مولاتک. و زلیخا او را بحبس تهدید کرد گفت: «لئنْ لمْ یفْعلْ ما آمره لیسْجنن» اى لیسجنن و هو جواب القسم، تقدیره و الله لیسجنن «و لیکونا من الصاغرین» الأذلاء و الصاغر فى اللغة الذلیل و الفعل منه صغر بالکسر یصغر صغرا و صغارا فهو صاغر و فى الدقة و السن صغر صغرا فهو صغیر.